شرح حال حكيم ابونصر فارابي(با نگاهي به زمان و عصر وي)
نویسنده: برکت الله سینوی، دانش پژوه دکتری فلسفه اسلامی (جامعه المصطفی العالمیه)
چکیده
نام كامل: ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ يا اوزلج بن طرخان (يا برعكس طرخان بن اوزلغ يا اوزلج) فارابي، معروف به «معلم ثاني» ميباشد. او در سال 258؟ در فاراب به دنيا آمد و در سال 339 هجري از دنيا رفت. زندگاني فارابي در منابع قديم و جديد ذكر شده است. فارابي در يكي از پرآشفتهترین دوران خود زندگي میکرد. فارابي اساتيد مهمي در علوم مختلف داشته است. او در ظاهر دو سه تا شاگرد بيشتر نداشته ولي اگر با نگاهي دقيق بنگريم، تمامي فلاسفه اسلامي حتي فقيهان و متكلمان بعد از خود، از شاگردان او بشمار میرود. او در چندين حوزه هاي فكري مانند فلسفه، موسيقي، و … تأليفات ارزشمندي دارد.
مقدمه
حکیم ابو نصر فارابي (258؟-339 هجری) يکی از فيلسوفان برجستة جهان و پیشوایان زبدة فرهنگ اسلامي است كه با رويكرد خاص به انسان كه این تفکر، در ماقبل او حتی در یونان سابقه نداشته، فلسفهاي را به وجود آورده است. نام كامل وي ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ يا اوزلج بن طرخان (يا برعكس طرخان بن اوزلغ يا اوزلج) فارابي، معروف به «معلم ثاني» ميباشد. او در دوراني پر آشفته میزیست؛ ولي داراي تأثيراتي فوقالعاده بر متفكران بعد از خود گذاشته است. او پدر فلسفه اسلامي میباشد. در تحقيق حاضر، اول نحوة دستيابي فارابي به ميراث يونان، بعد از آن سرگذشت فارابي، سپس منابع تاريخي سرگذشت فارابي و وضع سياسي و اجتماعي زمان فارابي، علماء و دانشمندان معاصر فارابي و در آخر شاگردان ابو نصر فارابي را مورد بحث قرار خواهيم داد.
1-دست يابي فارابي به ميراث يونان
فارابي در رسالة «ظهور الفلسفة» چنین ميگويد:
آثار ارسطو (322-384 ق. م) را پيروان وي در روزگار ثاوفرسطس (287-372 ق. م) و اوديموس (نزديك 300 ق. م) كه از جانشينان او به شمار ميآمدند، گرد هم آورده و نسخه برداشتهاند. همينها بود كه در دانشگاه آتن يا مدرسه اثينه تعلیم و تعلم میکردهاند. پس از مرگ ارسطو، اين گونه تعليم و آموزش بر جاي بود تا اينكه سيزده پادشاه رومي، يكي پس از ديگري آمدند و رفتند و دوازده معلّم و استاد، هر يك پس از ديگري كار تدريس آنها را بر عهده داشتند. يكي از آنها اندرونيكوس مشّائي رودسي از سده نخستين قبل از ميلاد، معاصر سيسرون (43-106) بوده كه در روزگار كايوس يوليوس سزار اگوستوس قيصر (139-82-63) كه 56 سال فرمانروايي كرده است، ميزيسته است. نوشتهاند كه از اسكندر تا نخستين امپراتور روم 272 سال گذشته بود و او چهار سال فرمانروا، بوده و پس از او اگوستوس آمده است.
شهر اسكندريه را اسكندر مقدوني ساخته بود و مردم چون آن را خوش يافته بودند، روي بدان جا کردهاند. اسكندرانيها (قرن اوّل ميلادي) در آنجا «دارالعلم» و مجالس درس طبّي بنياد گذاردند و كتابهاي جالينوس را در آنجا ميخواندند، نخستين آنها استيفن اسكندراني بود و سپس انقيلاوس. بطلميوس سوتروس (283- 360) در اسكندريه موزيوم را كه خود دانشگاهي بوده است، بنياد گذارد. سپس پسرش بطلميوس فيلادلفوس (246- 340) خزانة العلم در آنجا ساخته و كتابها در آن گذاشته است همانا كه قيصر روم در 247 ميلادي آن را سوزنده است. اين دارالعلم تا پيدا شدن فرمانروايي اسلامی و ساختن شهر فسطاط (قاهره) بر جاي بوده و پس از آن از رونق افتاده است. اگرچه نوشتهاند كه آن را يوستينيانوس بسته و دانشمندان آنجا به ايران (دربار خسروپرويز) پناه بردهاند؛ ولي پيدا است كه باز هم رواجي پيدا كرده بود.
در مدرسه اسكندريه پس از آشكار شدن مسيحيت و مسيحي شدن روميان، فيلسوفان بسياري در آنجا پيدا شدند كه به فلسفه و طب میپرداختند و ایجاد جوامع اسكندريه كار آنها است. تا اينكه قيصر اگوستوس فرمانرواي مصر كلئوپاترا (30- 69) را كشته و بر آن سرزمين فرمانروا گشت و به اندرونيكوس دستور داد كه از روي اصول آثار ارسطو كه از ثاوفرسطس و شاگردان ديگر به يادگار مانده است، نسخهها بردارند تا برخي از آنها در اسكندريه بماند و برخي را با خود اندرونيكوس به روم برده و كسي ديگر را به جاي او در اسكندريه بگذارد. پس از پيروزي مسيحيت در روزگار تيدسيوس قيصر (401- 450 م) مدرسه روميّه بسته ميشود و تنها شهر اسكندريه مركز علمي ميماند و در آنجا بود كه به فلسفه ميپرداختهاند، آن هم به اندازه که به مسيحيت زياني نرساند.
مدرسه اسكندريه تا روزگار آغاز اسلام رواج داشته و در روزگار خلافت عمر بن عبدالعزيز (99-101 هجري) بسته ميشود. گويي آخرين دانشمند آنجا عبدالملك بن ابجر كناني است كه طبيبی دانشمند بوده و به دست عمر بن عبدالعزيز مسلمان ميشود. او پس از رسيدن به خلافت در سال 99 هجري كار تدريس را از اسكندريه به انطاكيه و حران و شهرهاي پراكنده ديگر انتقال ميدهد. مركزيت علمي انطاكيه ديري ميپايد و دانشمنداني چند يكي پس از ديگري پديدار ميشود و تا اينكه اين رشته به يك معلّم و يك شاگرد منتهي ميشود.
در روزگار متوكل عباسی (232- 247) حران تنها مركز علمي و فلسفي آن سامان ميشود و از دانشمند انطاكي دو تن علم ميآموزند و با كتابها به شهر خود ميروند. يكي از آن دو، حرّاني است كه خود استاد دو تن ميشود؛ يكي اسرائيل اسقف كه به بغداد ميرود و فقط به كار دين ميپردازد، ديگري ابو اسحاق ابراهيم قويري، اسقف رهاوي كه در زمان معتضد (279- 289) زندگي ميكرده و پس از دانش اندوختن به بغداد رفته و استاد شده و ابوبشر متي بن يونس از او استفاده علمي كرده است. ابن قويري آنالوطيقاي اوّلي تا ثلاثه اشكال و آنالوطيقاي ثانيه، قاطيغورس و باريرميناس هر چهار تا را تفسير كرده است؛
شاگردِ دوم از استاد انطاكيه، از مردم مرو بوده است و از وي دو تن دانش آموختند. يكي ابو يحيي ابراهيم مروزي معاصر معتضد كه او هم به بغداد ميرود و در آنجا ميماند و دو تن شاگرد را پرورش ميدهد؛ يكي ابن كرنيب ابو احمد بن ابي الحسين اسحاق بن ابراهيم بن يزيد، كاتب، متكلم و فيلسوف طبيعي؛ و ديگري ابو بشر متي بن يونس كه شاگرد قويري و روبیل و ابن كرنيب نيز بوده است و كتاب قياس را نزد مروزي خوانده بود. دوّمين شاگرد آن استاد مروزي، يوحنا بن جيلان یا حیلان بود كه در روزگار معتضد زندگي ميكرده و به كار ديني ميپرداخته است. در روزگار مقتدر (295-320) در میگذرد.
اين داستان بلند را با كمي اضافات و تعديل از كتاب «ظهور الفلسفة» فارابی كه نسخهاي از آن تاکنون بدست نيامده است و فقط از روي متن ابن ابی اصيبعه نقل كرديم.[1] گويي فارابي ميخواست يك سلسلة الذهبي براي خودش بدست دهد؛ تا اينكه شاگرد ارسطو و افلاطون و … بودن خويش را تثبيت نمايد. اگر مطالب درست نقل شده و تحريفي شكل نگرفته باشد، عبارت مذكور گوياي آن است كه فارابي خودش را عصارۀ فلاسفۀ قديم و داناي راز جهان ميدانسته است. اين از روي مباهات و تكبّر نيست؛ بلكه واقعيتي است كه با شواهد تاريخي آن روزگار ميسازد؛ زیرا فارابي از فاراب يا پاراب (اتراره امروز) از آسياي مركزي راهي بغداد ميشود و سرآمد آنها ميگردد.
2- سرگذشت فارابي
الف)- زندگانی نامة فارابي
نام كامل وي ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ يا اوزلج بن طرخان (يا برعكس طرخان بن اوزلغ يا اوزلج) فارابي[2]، معروف به «معلم ثاني»[3] ميباشد.
درباره زندگي فارابي خيلي نميدانيم؛ ولي دانستههای کم نیز به قدري متضاد است كه حرف آخر را نميتوان زد؛ زيرا زندگينامه فارابي را در كتب قديم چند خط بيشتر ننوشتهاند. آن هم حاوی مطالب متضاد و متناقض. مثلا اينكه او هفتاد زبان ميدانست و يا بحثهایی مانند: سال ولادت، تركي بودن يا فارسي بودن وي، سال هجرت به بغداد، سفر به يونان، سفر به مصر، رابطه ايشان با شيعيان بغداد (ابوفرات، فضل بن جعفر؛ وزیر المقتدر)، اساتيد فلسفه ايشان چه كساني بودهاند؟، علت پيوستن به عضد الدوله حمداني، علت مرگ؛ آيا طبيعي بوده يا بدست دزدان كشته شده است و … همۀ اینها مورد بحثهاي طولاني شده است كه نه جاي چنين بحثهاي مناسب با موضوع تحقيق است و نه فايدهاي آنچناني عائد ميشود. بقول دكتر رضا داوري اردكاني:
«فكر نمیکنم با فهميدن جزئيات زندگاني فایدهای براي فهم فلسفة وي رخ دهد.»[4]
دكتر محسن مهدي پا را فراتر گذاشته، ميگويد: دربارة صحت گزارشهاى تاریخنویسان كهن، هيچ گونه مدرك مطمئن و معتبرى وجود ندارد و تمام اطلاعات موجود دربارة منشأ خانوادگى، محل تولد فارابى در آسياى صغير، ارتباط پدر او با دربار سامانيان، شغل و معيشت او در ايام جوانى و حتّى اينكه او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب، محلّ ترديد و ابهام بوده و لازم است همة مفروضات محقّقين در اين باره، مورد مداقّه مجدّد قرار گيرد.[5]
مشهور بين زندگینامه نویسان فارابى، اين است كه وى در سال 339 از دنيا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفتهاند، پس تولد او در سال 258 هجرى قمرى بوده است. ابن ابى اصيبعه مىگويد: محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب است[6] و آن شهرى است از بلاد ترك، در سرزمين خراسان، … فارابى در دهكدۀ وسيج از توابع فاراب، در سال 339 هجرى قمرى به دنیا آمد.»[7] ابنخلكان مىگويد: «فاراب را در زمان وى «اطراز» مىناميدند و اين شهرى آباد و نزديك به تمدن چين بوده است و اهالى آن، از قرن سوم هجرى، بعد از حملة نوح سامانى به اسلام گرويدند».[8]
صاحب عيون الانباء مىگويد: «پدر فارابى ايرانى الاصل بود كه با زنى از تركان ازدواج كرد و در زمرة سرداران بود». در بين فارابي پژوهان دربارة نژاد و وطن فارابى اختلاف نظر وجود دارد كه آيا او اهل ايران است و يا ترك نژاد و اهل تركستان ماوراءالنهر؟[9] در حال حاضر، منطقة فاراب، جزء كشور قزاقستان ميباشد.
بنا بر شواهد و گزارشات مورخان، فارابى دوران طفوليّت خود را در محل تولّد خويش گذرانده است و قبل از ورود به بغداد، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. برخى ديگر گفتهاند كه فارابى در سنّ بلوغ به همراه پدرش، كه سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفوليت و جوانىِ فارابى بيش از اين اطلاعى در دست نيست. آنچه مسلّم است، فارابى براى ادامه تحصيلات، راهىِ مراكز علمى و فرهنگى آن روز شده است و در آن دوران، دو مركز علمى شهرت داشتند: يكى حران و ديگرى بغداد (دارالخلافه) بود كه در واقع، ادامة مكتب حران بود؛ زيرا در همين دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانى به بغداد مهاجرت كردهاند. در اين كه فارابى هر دو مركز را درك كرده است، در بيشتر تواريخ، به آن تصريح شده است؛ اما اين كه از فاراب ابتدا به حران رفته است يا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.
نظر عبدالرحمن بدوي اين است: «به احتمال زياد، فارابى ابتدا در مدرسه حران وارد شده و علوم اوائل و منطق را نزد معلم مسيحىِ خود، يوحنا بن حيلان فرا گرفته، سپس به بغداد سفر كرده است و ممكن است سفر وى به بغداد همراه اساتيد و رؤساى مدرسة حران باشد كه در دوران خلافت المعتضد بالله (279-289) صورت گرفته است.»[10] بنابراين، فارابى در چهل سالگى به بغداد مهاجرت كرده است[11]؛ اما الفاخورى و الجر معتقدند كه فارابى، نخست به بغداد رفته است و با توجه به اين كه در آنجا شاگرد ابوبشر متى بن يونس بوده است و بنا بر مشهور، ابوبشر مردى سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گويا سنّ فارابى بالاى چهل سال بوده است. فارابى پس از تحصيلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس يوحنا بن حيلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نيانجاميد و به بغداد بازگشت.[12]
در دوران اقامت در بغداد، فارابى در حلقه درسىِ منطق و فلسفه ابوبشر متى بن يونس، حكيم نصرانى، تربيت شدة مكتب مرمارى در ديرِ قنا، در حوالىِ بغداد شركت مىكند. همچنين بنا بر برخى از نقلها، يوحنا بن حيلان از مدرسة حران به بغداد مسافرت كرده، فارابى در بغداد نيز نزد او تلمذ كرده است. او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبيات عربى را خوب نمىدانست.[13] و در اين دوران، بغداد مركز مباحثات ادبى بود. شاگردان سيبويه، نظير سيرافى، مبّرد، ابوعلى و ابنسراج و نيز ديگران در اين شهر بودند و علاوه بر كوشش اديبان در رشد ادبيات عرب، انگيزههاى سياسىِ دربار عباسى، در رواج اين مباحثات دخيل بود. فارابی، عربى را نزد ابن سراج فرا گرفت و براى اوّلين بار، اصطلاحات نحوى را وارد منطق كرد.[14] و به استاد خويش منطق را ياد داد. او نيز براى نخستين بار، اصطلاحات منطقى را وارد علم نحو كرد كه نمونة آن در كتاب «الموجز فى النحو» ارائه شده است.[15] فارابى در برابر مناظرات و مباحثات اديبان و منطقيان، كه در دربار خلافت برگزار مىشد، بىتفاوت نبود. نقل شده است كه روزى در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320 ق)، وزير شيعىِ خليفه المقتدر بالله (295 ـ320 ق) بين استاد فارابى؛ يعنى ابوبشر و سيرافى منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پيچ و خم ادبيات عرب متحير ساختند و او بدينجا رسيد كه منطقى را با الفاظ كارى نيست. سيرافى كه جوّ غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وى غالب شد و جمعيّت بسيارى مناظره را يادداشت مىكردند. خبر شكست متّى به مجلس درس فارابى رسيد و شاگردانش اصرار كردند كه وى براى دفاع از متى در مناظره شركت كند. فارابى دعوتشان را پذيرفت و با ديدگاه آشتیجویانه، به تبيين رابطة متقابل دو علم و نياز عالمان آن دو به يكديگر پرداخت كه محصول آن كتاب «الحروف» است.[16]
فارابى حكمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متى بن يونس و يوحنا بن حيلان از ديگر اساتيد وى، اطلاعى در دست نيست. از شاگردان و پيروان مشهور وى مىتوان اين افراد را نام برد: يحيى بن عدى، ابوسليمان سجستانى، ابوالحسن محمد بن يوسف عامرى و ابوحيان توحيدى.[17] لازم به ذکر است که بحث شاگردان فارابی، با رویکردی خاص، غیر از انحصار تأثیرات فارابی در با تسمیت دورة «فارابی گرایی»، به زودی خواهد آمد.
آن چه مشهور است، فارابى در اواخر عمر خويش، در دوران مستكفى بالله (329 333) بغداد را به مقصد دمشق، كه در آنجا سيف الدوله حمدانى، ترك كرد. صفدى و قفطى، هر دو تصريح مىكنند كه فارابى «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحكمى مدينة السلام فى ايام المقتدر و الّف ببغداد معظم كتبه».[18]
شخصيت علمىِ فارابى در بغداد شكل گرفت و تكامل يافت. او در آنجا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگترين شارحان و فيلسوفان يونان، به ويژه افلاطون و ارسطو است. بغداد وارث مكتب اسكندريه، نصيبين، مرو، حران و … است. بزرگترين كتابخانه دنيا و آثار مختلف يونانى، عبرى، سريانى، رومى، ايرانى و هندى در آنجا جمع شده است. با وجود اين آيا ممكن است فارابى بدون دليل، در سنّ پيرى، بغداد را براى هميشه ترك كند؟ و چه دليل يا دلايلى باعث اين هجرت تاريخى شده است؟ این دستهای از پرسشها است که هنوز که هنوز است، بی پاسخ مانده است.
مثلاً اين سؤال كه پس چرا فارابى از «مدار انديشه سياسى» وارد «فاز عمل سياسى» نشد؟ ابن ابى اصيبعه ابياتى را از فارابى نقل مىكند كه به نظر مىرسد بهترين پاسخ براى اين سؤال باشد.
لما رأيت الزمان نكساً وليس فى الصحبة انتفاع
كل رئيس به ملال و كل رأس به صداع
لزمت بيتى و صنت عرضى به من العزه اقتناع
اشرب مما اقتنيت راحاً لها على راحتى شعاع[19]
لازم به ذکر است که نوع رابطه وى با دانشمندان، فيلسوفان، مترجمان، اديبان، سياستمداران و فقها، در بغداد قابل بررسي است. ابن ابى اصيبعه مىنويسد: فارابى در اواخر عمر خويش از مصر بازديد كرده است.[20] و ابراهيم مدكور معتقد است اين سفر كاملاً محتمل است؛ زيرا شام و مصر، ساليان دراز با يكديگر پيوندهاى نزديكى داشتند و حيات فرهنگى در زمان سلسله طولونى و سلسله اخشيدى، داراى جاذبه فراوان بود.[21] ظهيرالدين بيهقی (499 565) در «تاريخ حكماء الاسلام» مىگويد: فارابى در اواخر عمر خويش از دمشق عازم عسقلان در فلسطين بود كه در سال 339 به دست گروهى از راهزنان كشته شد. بدین طریق، علتِ مرگ فارابی نیز هنوز معلوم نیست.
ب)- شخصيت علمى فارابى
تنوع آثار فارابى در علوم و صناعات مختلف نظير فلسفه، منطق، نجوم، طبيعيات و الهيات، موسيقى، ادبيات و سياست، از ويژگىهاى مهم شخصيت او است.[22] اگرچه برخى از آنها به ما نرسيده است، اما آن چه فعلاً در دسترس است، به شرح ذیل میباشد.
1-إحصاء العلوم، تصحيح وتصدير و تعليق: د. عثمان أمين، مطبعة السعادة، القاهرة، 1949 م.
2-الأسئلة اللامعة و الأجوبة الجامعة، تحقيق: د. محسن مهدي، ضمن كتاب الملّة، بيروت، 1968 م.
3-أعراض ما بعد الطبيعة، بي جا، بي تا، بي چا.
4-الالفاظ المستعمله فی المنطق، تحقيق و تقديم و تعليق: محسن مهدی، انتشارات الزهراء (س)، تهران، طبعة ثانية، 1404 هجري.
5-آراء أهل المدينة الفاضلة، تحقيق و تقديم و تعليق: د. ألبير نصري نادر، دارد المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثامنة، 2002 م.
6-تحصيل السعادة، تحقيق د. جعفر آل ياسين، بيروت، لبنان طبعة ثانية، 1983 م.
7-التعليقات، تحقيق و تقديم و تعليق: د. جعفر آل ياسين، دار المناهل، بيروت، لبنان، 1408 هجری
8-تلخيص نواميس افلاطون، (تحقيق د. عبدالرحمن بدوي ضمن كتاب افلاطون في الإسلام، طهران، 1974 م).
9-التنبيه على سبيل السعادة، تحقيق و تقديم و تعليق: د. جعفر آل ياسين، دار المناهل بيروت، لبنان، طبعه ثانية، 1407 هجری/1987 م.
10- الجمع بين رأيي الحكيمين، تقديم و تحقيق: د. ألبير نصري نادر، المكتبة الزهراء، ايران، طبعة ثانية، 1405 هجری.
11- الحروف، محسن مهدی، دار المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثانية،1990 م.
12- الدعاوى القلبية، حيدرآباد دكن، هند، 1346 هجری.
13- الرّد على جالينوس فيما ناقض فيه ارسطوطاليس (تحقيق: د. عبدالرحمن بدوي، ضمن رسائل فلسفية بيروت 1980).
14- رسالة في اثبات المفارقات، مجلس دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد دكن، هند، 1345 هجری.
15- رسالة في أعضاء الانسان و أفعالها و قواها (تحقيق د. عبدالرحمن بدوي، المصدر السابق).
16- رسالة في معاني العقل، بي نا، بي جا، بي تا.
17- زينون الكبير، جامعه عثمانيه، حيدرآباد دكن، هند، 1346 هجري.
18- السياسة المدنية الملقب بمبادئ الموجودات، تحقيق و تقديم و تعليق: د. فوزي متري نجار، دار المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثانية، 1993 م.
19- ظهور الفلسفة، ضمن كتاب عيون الأبناء في طبقات الأطباء، ابن أبي أصيبعة، تحقيق د. نزار رضا، بيروت، لبنان، 1965 م، ص 604- 605.
20- عيون المسائل، بی نا، بي جا، بي تا.
21- [23]فصوص[24] الحكم[25]، تصحيح و تعليق: محمد حسن آل ياسين، انتشارات بيدار، قم، 1405 هجری.
22- فصول منتزعة، تحقيق و تقديم و تعليق: د. فوزي متري نجار، دار المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثانية،1993 م.
23- فلسفة أرسطوطاليس، تحقيق د. محسن مهدي، دار المشرق، بيروت، لبنان، 1961 م.
24- فلسفة أفلاطون (ضمن كتاب افلاطون في الإسلام، طهران 1974 م).
25- كتاب الملّة و نصوص اخري، تحقيق و تقديم و تعليق: د. محسن مهدي، دار المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثالثة، 2001 م.
26- ما ينبغي أن يقدّم قبل تعلّم الفلسفة، بي جا، بي تا، بي چا.
27- المنطقيات للفارابي، 3 جلد، تصحیح محمد تقي دانش پژوه، كتابخانه آية الله العظمي المرعشي النجفي، 1370 ش.
28- الموسيقى الكبير، تحقيق غطاس و عبد الملك خشبة، القاهرة، مصر بیتا.
29- موسيقي كبير، ترجمه فارسي: دكتر آذرتاش آذرنوش، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ اوّل، 1375 ش.
30- الواحدة و الوحدة، تصحيح و تعليق: د. محسن مهدي، دارالبيضاء او دار توبقال للنشر، المغرب، 1982 م.
آثار فوق همراه با تصحیحات دیگر و ترجمة بعضی از آثار به زبان فارسی[26]، منابعى هستند كه در نوشتن اين پایان نامه، از آنها بهره گرفته شده است و برخى از آثار ديگر نيز وجود دارند كه متأسفانه دسترسى به آنها نداشتيم در كنار اين آثار، مسافرتهاى علمىِ فارابى از ماوراءالنهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر، همه حكايت از آن دارند كه وى اندوختههاى فراوانى از دانشها و علوم و معارف بشرى داشته است. تسلّط او بر زبانهاى فارسى، تركى و عربى و آشنايىِ او با زبان يونانى، به او توانايى داده بود كه بر علوم زمانه خويش چيره گردد تا آنجا كه ابنخلکان آورده است: بيش از هفتاد زبان مىدانست.[27] اگرچه ممكن است اين رقم، مبالغهآميز باشد و بعضى از محققان نيز بر آن خرده گرفتهاند[28] اما شگفتىهاى فوق العاده وى، بيش از آن است كه با يك مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشهدار شوند. شهرزورى مىگويد: «فارابى ملقب به معلم ثانى است و در حكماى اسلام، افضل از او به هم نرسيد و بعضى گفتهاند: حكما چهارند: دو كس پيش از اسلام بودند كه آن ارسطو و اسكندر بود و دو در اسلام بودند كه آن ابونصر و ابوعلى است.»[29]
3- منابع تاريخي سرگذشت فارابي
1- التنبيه و الاشراف مسعودي: میگوید فارابي شاگرد يوحنا بن جيلان بوده است و در سال 339 در دمشق درگذشته است. (ص 105، چاپ مصر) (قدیمیترین منبع دربارة فارابي)
2- الفهرست ابن نديم (م 385) : او فارابي را از فارياب ميداند و چند كتاب وي را ذكر ميكند. (ص 308 و 321)
3- طبقات الامم قاضي صاعد اندلسی (م 460) : او بسيار به فارابي علاقه دارد و مورد ستايش قرار داده و او را برتر از كندي ميداند. او چند تن از آثار فارابي را ذكر كرده است.
4- الملل والنحل شهرستانی (م 548) : او اسم فارابي را اينگونه ضبط كرده است: ابونصر محمد بن محمد بن طرخان الفارابي.[30]
5- تتمة صوان الحكمة بيهقی (م 565)
6- معجم البلدان ياقوت حموی (م 626)
7- اخبار الحكماء قفطي(م 646)
8- التاريخ المنصوري محمد بن علي حموی (م) :
9- عيون الانباء ابن ابي اصيبعه (م 668) : تقریباً بيشترين و بهترين آثار فارابي را در برگرفته است.
10-نصوص عبدالحق بن سبعين (م 669) : تمجيد از فارابي وظاهر فريب دانستن ابن سينا.
11-وفيات الاعيان ابنخلکان (م 681) :
12-آثار البلاد و اخبار العباد كموني قزوينی (م 682)
13-مختصر في ذكر بعضي الحكماء اليونانين و المليين ابن الفوطي؟
14-نزهة الارواح و روضة الافراح شمس الدين محمد شهرزوری (م)
15-تاريخ الاسلام ذهبي(م 748)
16-الوافي بالوفيات صفدي(م 764)
17-تلخيص الآثار باكوبی (زنده در سال 806-816)[31]
4- وضع سياسي و اجتماعي زمان فارابي
فارابي در روزگاري زندگي ميكرده كه نصر بن احمد (250-279 ) و اسماعيل (279-295) و نصر دوم (295-301) و نوح يكم (331-343) از سامانیان در «وراورد» فرمان ميراندند و پادشاهي مانند رستم يكم (253-282) و شروين دوم (282-318) و شهريار دوم (318) از کاوسیان باوندي در كوهستان طبرستان و مرداويج (315-323) و وشگمير (323-356) از خاندان زيار در گرگان و گوشه اي ديگر از طبرستان فرمانروا بودهاند، همچنين از سالاريان و گنگريان محمد بن مسافر، حاكم طارم (304-330) و مرزبان يكم، حاكم آذربايجان واران (330) و هسودان، حاكم طارم (330-346) و از صفاريان يعقوب ليث (253-265) و عمرو ليث (265-288) و طاهر (288-296) و چند تن ديگر كه حاكم سيستان بودهاند و از ايوبيان عماد الدوله (322-338) و عضد الدوله (338-372) در فارس و خوزستان و معزالدوله (334-338) در كوهستان و عماد الدوله (320-335) و ركن الدوله (335-366) در كرمان و خاندان طولون (254-292) در مصر و شام و پس از آنها اخشيديان (322-357) در همانجا و از حمدانيان سيف الدوله علی (333-356) در حلب و از فاطميان عبيدالله مهدی (297-322) و قائم (322-334) و منصور (334-341) در مصر بودهاند، نیز امامان زيدي يمن كه از 246 تا 680 پيشوايي داشتهاند و از امويان اندلس منذر (272-275) و عبدالله (275-300) و عبدالرحمان ناصر (300-350) خلافت غرب را داشتهاند و از عباسيان معتمد (256-279) و معتضد (279-289) و مک تفی (289-295) و مقتدر (295-320) و قاهر (320-322) و راضی (322-329) و متقی (329-333) و مستکفی (333-334) و مطيع (334-363) خلافت شرق را بدست داشتهاند. در روزگار فارابي قرمطيان در سال 264 تا 361 به شهرها اسلامي يورش میبردهاند. از آنان، ابو سعيد حسن جنايی (281-300) و ابوالقاسم سعيد (300-311) و ابو طاهر سليمان (311-322) و ابو منصور احمد (322-361) با فارابي هم عصر به حساب ميآيند.[32]
5- علماء و دانشمندان معاصر فارابي
1- ابو بكر محمد بن زكريا بن يحيي رازی (251-313) : پزشك و فيلسوف.
2- حسين بن منصور حلاج در سال 309 در بغداد به شهادت رسيد.[33]
3- ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن محمود كعبي بلخي نيشابوری (م 309) : متكلّم معتزلي.
4- ابو زيد احمد بن سهل بلخي شامستيانی (م 322) : فيلسوف و اديب.
5- ابوالحسن شهيد بن الحسين جهودانكي فر الاوی (م 325) : ورّاق، خوشنويس، اديب، شاعر و فيلسوف متكلم.
6- ابو تمام يوسف بن محمد نيشابوري: قرآن را تأويل ميكرد و فلسفه را برتر از شريعت میدانست.
7- ابو محمد حسن بن علي الناصر الكبير (م 304) : سوّمين پيشواي زيديان در گيلان و طبرستان، مجتهد، متكلم، فقيه، اديب و محدث.
8- ابو منصور محمد بن محمد ماتريدي سمرقندی (م 333) : متكلم صاحب مكتب ماتريدي.
9- سيبويه شيرازی (م 275) : نحوي معروف.
10-ابو علي جبايي بصری (م 303) : متكلم مشهور.
11-ابو هاشم عبدالسلام جبايي معتزلی (م 321 الي 324) : متكلم نامدار.
12-ابو جعفر محمد بن حسن بن فروغ صفّار قمی (م 290) : مؤلف كتاب بصائر الدرجات.
13-ابوالقاسم سعد بن عبدالله اشعري قمی (م 301) :اخباري و دانشمند شيعي. [مؤلف فرق الشيعه؟].
14-ابو محمد حسن بن موسي نوبختی (متوفاي دهۀ اوّل قرن چهارم) : مؤلف كتاب الرد علي المنطق.
15-ابو اسحاق ابراهيم نوبختی (متوفاي نيمۀ اوّل قرن چهارم) : مؤلف كتاب الياقوت در علم كلام.
16-ابوالقاسم حسين بن روح نوبختی (م 326) : نايب سوم امام زمان (عج) در غيبت صغري.
17-ابوالحسن علي بن محمد سمری (م 329) : آخرين نايب امام زمان (عج) در غيبت صغري.
18-ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينی (م 328) : مؤلف كتاب الكافي.
19-ابوالحسن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمی (م 329) : مؤلف الشرايع.[34]
6- شاگردان فارابي
1- ابراهيم بن عدي
2- يحيي بن عدي بن حميد بن زكريا تفليسي يا تكريتی (م 364).
3- ابو اسحاق ابراهيم بن عبدالله بغدادي مسيحي: مترجم.
از ميان شاگردان فارابي فقط يحيي بن عدي مشهور است. خيلي عجيب كه براي فارابي با آن همۀ مهارت و زبردستي حتي يك شاگرد مثل جوزجاني براي ابن سينا، در تاريخ ذكر نشده است. خود يحيي بن عدي نيز به فلسفة فارابی وفادار نماند؛ ولي مطلب مهمّ اينكه كل فلاسفه بعدي حتي غزالي و ابن رشد به نحوي و سياست نامه نويسان به نحوي ديگر، در ذيل شاگردان فارابي به شمار ميآيند؛ زيرا فارابي بود كه به آنها خوانش خاص از تفکرات يونانی و اسلام ياد داد؛ در واقع فارابي در تاريخ فلسفة اسلامی قلهاي است كه همۀ شاگردان او قامت علمی شان را در مقایسه با فارابي ميسنجيدند؛ گرچه همه به وي وفادار نماندند و نميتوانستند وفادار بمانند؛ زيرا هر كدام از آنها در شرايط خاص قرار گرفته بودند و در نتيجه، وظيفۀ هركدام از آنها مختلف از هم بود. مثلا غزالي در عصر بحران ميزيست كه ديگر نميتوانست «فارابيگونه» قلم زند و الّا وي حجت الاسلام غزالي نميشد بلكه غزالي، همچنان قلمدان فارابي ميماند.
لمبتون تأثير فارابي را بر متأخران به طور جالب توضيح ميدهد. گويي همۀ ما خلف، حتي فقها و ابن تيميه از تأثيرات فارابي در امان نماندند، لمبتون چنين میگوید:
«فارابي پيروان فراواني داشت و ابن سينا، ابن رشد، موسي ابن ميمون، فخرالدين رازي، نصير الدين طوسي و بسياري ديگر، از او الهام گرفتند و ارسطو را «معلّم اوّل» و او را «معلّم دوم» ميشمردند. فارابي شيوه اي پدید آورد كه در مطالعات فلسفي، سياسي و مذهبی از آن بهره میگرفت و آثار افلاطوني و ارسطو را نيز با آن تفسير میکرد. با آنكه نظريۀ فارابي مورد توجه فقهاي آن زمان قرار نگرفت، در عين حال نفوذ و تأثير آن در تفکر ماوردي و بسياري از فقهاي بعدي مشهود است. آنها ميگفتند : حکومت يك ضرورت اجتماعي است و حفظ نظم در جامعه به منصب پادشاهي و اطاعت از حاكم نياز دارد. بعدها كه خلافت از عهدۀ فراهم ساختن پايهاي محكم براي ساختار سياسي جامعه بازماند، نظريۀ زمامداری در مکتب فارابي، منهاي عناصر حكمت الهي آن، كم و بيش جزئي از مكتب اهل سنت درآمد. البته در آن زمان، فقهاي سنّي بيشتر به دفاع از حاكميت شرع در برابر مكاتب الحادي توجه داشتند.»[35]
در جايي ديگر میگوید: «فرّ ايزدي براي غزالي تركيبي بود از يك رشته صفات جسماني و رواني و فضايل اخلاقي و بي شباهت به اوصاف رئيس مدينۀ فاضله در ديدگاه فارابي نبود.»[36] «در نظريۀ ابن تيميه، كار پيامبر تركيبي از جنبۀ سياسی (اجرايي) و قانونگذاري است و درست شبيه نظريۀ «فيلسوف – پادشاه» فارابي و «مفهوم امام» در نظر فقيه شيعه، ابن فهد حلي است. با اين حال، ابن تيميه هم تعليمات فارابي را در زمينۀ تفكر عقلي و برتري فلسفه بر وحي و هم عقيدۀ شيعه در امامت را ردّ ميكند.»[37]
نتيجه گيري
نام كامل: ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ يا اوزلج بن طرخان (يا برعكس طرخان بن اوزلغ يا اوزلج) فارابي، معروف به «معلم ثاني» ميباشد. او در سال 258؟ در فاراب به دنيا آمد و در سال 339 هجري از دنيا رفت. زندگاني فارابي در منابع قديم و جديد ذكر شده است مانند التنبيه و الاشراف مسعودي. فارابي در يكي از پرآشفتهترین دوران خود زندگي میکرد. او معاصر با كساني مانند ابو بكر محمد بن زكريا بن يحيي رازی (251-313)، حسين بن منصور حلاج (309) و … بوده است. فارابي اساتيد مهمي در علوم مختلف داشته است. او در ظاهر دو سه تا شاگرد بيشتر نداشته ولي اگر با نگاهي دقيق بنگريم، تمامي فلاسفه اسلامي حتي فقيهان و متكلمان بعد از خود، از شاگردان او بشمار میرود.
فهرست منابع
1- ابن أبي أصيبعة، عيون الأبناء في طبقات الأطباء، تحقيق د. نزار رضا، بيروت، لبنان، 1965 م.
2- ابنخلكان، وفيات الاعيان، تحقيق احسان عباس، منشورات الرضي، قم، 1364 ش.
3- آشتياني، سيد جلال الدين، شرح فصوص الحكمة، تحقيق و و يرايش: محمد ملكي جلال الدين، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چ اول، 1387 ش.
4- بدوى، عبدالرحمن، فيلسوفان جهان اسلام (شرق و غرب)، ترجمة عبدالله غلامرضا كاشي، فراگفت، قم، 1387 ش، چ اول.
5- ___________، شخصيات قلقة في الاسلام (الترجمة و التأليف)، دار النهضة العربية، قاهرة، مصر، طبعة ثانیة، 1964 م.
6- چاوشي، جعفر آقاياني، کتاب شناسي توصيفي ابونصر فارابي، مقدمۀ ژان ژوليوه، هرمس، تهران، 1383 ش.
7- دانش پژوه، تقی، مجلّه الهیات، شماره ش 16 و 17، دانشکده الهیات دانشگاه رضوی، مشهد، 1354 ش.
8- داوري اردكاني، رضا، فارابي؛ فيلسوف فرهنگ، ساقي، تهران، 1385.
9- روزنتال، فرانتز، میراث کلاسیک اسلام، ترجمة علیرضا پلاسیّد، طهوری، تهران، چ دوم، 1386 ش.
10-شهرزورى، شمسالدين، نزهة الارواح و روضة الافراح، بی نا، بی جا، بی تا.
11-صفاء، دكتر ذبيحالله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى (تا اواسط قرن پنجم)، مجيد، تهران، چ اول، 1384 ش.
12-صليبا، جميل، من الافلاطون الي ابن سينا، دار الاندلس، بيروت لبنان، بي تا.
13-فاخوري، حنا و خليل جر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمة عبدالمحمد آيتي، علمي و فرهنگي، تهران، چ هشتم، 1386 ش.
14-فارابي، محمد طرخان، الالفاظ المستعمله فی المنطق، تحقيق و تقديم و تعليق: محسن مهدی، انتشارات الزهراء (س)، تهران، طبعة ثانية، 1404 قمری.
15-_____________، الالفاظ المستعمله فی المنطق، ترجمه و شرح فارسي: حسن ملكشاهي، سروش، تهران، چ اوّل، 1377 ش.
16-_____________، الحروف، محسن مهدی، دار المشرق، بيروت، لبنان، طبعة ثانية،1990 م.
17-_____________، شرح فصوص الحكمة، سيد جلال الدين آشتياني، تحقيق و ویرایش: محمد ملكي جلال الدين، علمي و فرهنگي، تهران، چ اوّل، 1387 ش.
18-_____________، فصوص الحكم، تصحيح و تعليق: محمد حسن آل ياسين، انتشارات بيدار، قم، 1405 قمری.
19-_____________، فصوص الحكمة و شرحه: سيد اسماعيل حسيني شنب غازاني، و حواشي مير محمد باقر مير داماد، تحقيق: دكتر علي اوجبي، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، تهران، چ اوّل، 1381 ش.
20-_____________، ما ينبغي أن يقدّم قبل تعلّم الفلسفة، بي جا، بي تا، بي چا.
21-_____________، المنطقيات للفارابي، 3 جلد، تصحيح محمد تقي دانش پژوه، كتابخانه آية الله المرعشي النجفي، 1370 ش.
22-_____________، نصوص الحكم بر فصوص الحكم، حسن حسن زاده آملي، رجاء، تهران، چ اوّل، 1375 ش.
23-_____________، نصوص الكلم علي كتاب فصوص الحكم، ابو فراس محمد بدر الدين حلبي، به كوشش علي اوجبي، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، تهران، چ اوّل، 1389 ش.
24-لمبتون، ان. كي. اس، دولت و حكومت در اسلام، ترجمه و تحقيق: سيد عباس صالحي و محمد مهدي فقيهي، عروج، تهران، 1373 ش.
25-مدكور، ابراهيم، فارابى، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، به كوشش م. م. شريف، ترجمه: زیر نظر نصر الله پورجوادی، مرکز نشر دانشگاهی، 1376 ش.
26-المنجد، صلاح الدين، مصادر عربية لدراسة الفارابي، چاپ 1975 م.
27-ناظرزاده كرمانى، فرناز، اصول و مبادي فلسفه سياسى فارابى، دانشگاه الزهرا (ع)، تهران، 1376 ش.
28-نصر، دکتر سید حسين؛ فارابي، پدرعلم منطق دراسلام، ترجمة فرجي پاك، مهدي، نشريه: جام جم، 29، 1381 ش.
29-نصر، دكتر سيد حسين، سنت عقلاني، اسلامي در ايران، ترجمه، تحقيق و تحشيه از: سعيد دهقاني، قصيده سرا، تهران، چ سوم، 1389 ش.
30-نصر، سيد حسين و اليور ليمن (زير نظر)، تاريخ فلسفۀ اسلامي، ترجمۀ گروهي از مترجمان، حكمت، تهران، 1383 ش.
31-نرم افزار جغرافیای جهان اسلام، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي نور، قم.
32- C. C. Gillispie, ed., Dictionary of Scientific Biography IV, New York, 1971.
33- F. Rahman, Prophecy in Islam, Chicago University Press, 1982.
34- The Encyclopedia of Iranica.(www.muslimphilosophy.com)
35- I.R. Netton, Alfarabi and His school, Routledge, London, 1992.
36-Qamaruddin Khan, Ibn Tamiyah’s views on the prophetic state, in Islamic studies, 3, (1964).
37-www.muslimphilosophy.com/farabi
38- www.wikipedia.com/farabi
پی نوشتها
[1]. ابن أبي أصيبعة، عيون الأبناء في طبقات الأطباء، تحقيق د. نزار رضا، بيروت، لبنان، 1965 م، ص 604- 605 به نقل از دانش پژوه، تقی، مجلّه الهیات، شماره ش 16 و 17، دانشکده الهیات دانشگاه رضوی، مشهد، 1354 ش، صص 119-191.
[2]. ر. ک. دائرة المعارف ايرانيكا، مدخل فارابي، و صفاء، دكتر ذبيحالله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى (تا اواسط قرن پنجم)، مجيد، تهران، چ اول، 1384 ش، ص 206 (پاورقي).
[3]. دربارة علت معلم ثاني ناميدن بين فارابي شناسان اختلاف است:
الف: گروهي معتقدند از آنجا كه فارابي، عالم ترين و داناترين فيلسوف پس از ارسطو و همچنين بزرگترين مفسر معلم اول بوده است، معلم ثاني ناميده شده است. در ميان طرفداران اين نظريه، مي توان به محمد لطفي نويسنده معاصر مصري و تي جي ديبوئر محقق و دانشمند هلندي اشاره كرد.
ب: گروهي از دانشمندان نسل جديد و معاصر معتقدند، انتساب فارابي به اين لقب، به علت تفوق و مهارت وي در منطق است.
ج: دانشمندان و محققاني، همچون النجار معتقدند كه لقب فارابي مي تواند ناشي از موفقيت وي در تاسيس يك مكتب جديد فلسفي باشد و همچنين اين عده بيان مي كنند كه فارابي نخستين مسلمان فيلسوف است اهميت فارابي در تاريخ فلسفه اسلامي و نقش وي در فلسفه مشا در موقعيت تاريخي اش واضح و آشكار است.
د: نظريه اي كه برخي از مورخان و نويسندگاني همچون حاجي خليفه ارائه كرده است نظريه اي كه از سوي محققان معاصر همچون محمد علي مترجم تبريزي نويسندۀ كتاب ريحانه الادب و دكتر ذبيح الله صفا مقبول واقع شده است. اين دسته معتقدند، از آنجا كه فارابي متون آثار ارسطو را تفسير و تصحيح كرده است، آموزههاي فارابي را تعاليم ثاني و خود فارابي را معلم ثاني لقب دادهاند.
ه: سيد حسين نصر: اصطلاح معلم به شخصي دلالت مي كند كه در حقيقت حدود و مرزهاي علوم مختلف و نيز روش و وسايل كسب دانش را معين و مشخص كرده باشد و همچنين به كسي كه علوم را به گونه اي دسته بندي كند كه وحدت شاخههاي مختلف حفظ شود.
ر. ک: 1) صليبا، جميل، من الافلاطون الي ابن سينا، دار الاندلس، بيروت لبنان، بي تا، ص 44. 2) نصر، سيد حسين و اليور ليمن (زير نظر)، تاريخ فلسفۀ اسلامي، ترجمۀ گروهي از مترجمان، حكمت، تهران، 1383 ش. 3) نصر، دكتر سيد حسين، سنت عقلاني، اسلامي، در ايران، ترجمه، تحقيق و تحشيه از: سعيد دهقاني، قصيده سرا، تهران، چ سوم، 1389 ش، صص 121-129. 4) نصر، دکتر سید حسين؛ فارابي، پدرعلم منطق دراسلام؛ ترجمة فرجي پاك، مهدي، نشريه: جام جم، 29، ص 3، ص 1381 ش. 5) صفا، دكتر ذبيح الله، منبع پيشين، صص 210 و 211.
[4]. داوري اردكاني، رضا، فارابي؛ فيلسوف فرهنگ، ساقي، تهران، 1385، ص 10.
[5]. ناظرزاده كرمانى، فرناز، اصول و مبادي فلسفه سياسى فارابى، دانشگاه الزهرا (ع)، تهران، 1376 ش، ص 7. وC. C. Gillispie, ed., Dictionary of Scientific Biography IV, New York, 1971, pp. 523-26.
[6]. شهرى است در معبر شرقي رود سيحون كه اول موسوم به پاراب يا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گرديد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولايت آن اطلاق مىشد و گاهى كرسى ولايت اسبيجاب نيز محسوب مىگرديد. ربض آن در قرن چهارم به نام كدر نيز موسوم بود. مقدسى گويد: پاراب شهرى بزرگ است و هفت هزار تن جمعيت دارد با مسجد جامع و بازارهاى بزرگ، و… به گفتة قزوينى شهر فاراب در اراضى باتلاقى و نمكزار جاى داشت. ابونصر فارابى در اين شهر به دنيا آمد؛ ولى به گفتة ابنحوقل زادگاه ابونصر فارابى شهر كوچك وسيج در دو فرسخى فاراب است كه مسجد جامعى در بازار دارد. يك قرن بعد فاراب «اترار» ناميده شده و در اوايل قرن هفتم به باد غارت لشكريان مغول رفت؛ ولى پس از اندكى دوباره آباد شد. (با استفاده از نرم افزار جغرافیای جهان اسلام)
[7].ابن ابی اصیبعه، منبع پیشین، ج 2، ص 143.
[8]. ابنخلكان، وفيات الاعيان، تحقيق احسان عباس، منشورات الرضي، قم، 1364 ش، ص 100.
[9]. والتزر مىگويد: پدر فارابى افسر بود و قبل از ولادت فارابى به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور كه از ابن ابى اصيبعه نقل كرديم، هانرى كوربن فارابى را از خانواده سرشناسى مىداند كه پدرش در دربار سامانيان فرماندگىِ لشكر داشت و التزر فارابى را ترك نژاد مىدانست و عبدالله نعمه و دبور او را ايرانىتبار و از خانوادهاى پارسى برمىشمارند. ر. ک: www.muslimphilosphy.com/farabi
[10]. بدوى، عبدالرحمن، فيلسوفان جهان اسلام (شرق و غرب)، ترجمة عبدالله غلامرضا كاشي، فراگفت، قم، 1387 ش، چ اول، ص 62.
[11]. همان.
[12]. فاخوري، حنا و خليل جر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمة عبدالمحمد آيتي، علمي و فرهنگي، تهران، چ هشتم، 1386 ش، ص 396.
[13]. صفاء، ذبيحالله، منبع پیشین، ص 15.
[14]. فارابى مباحث و اصطلاحات نحوى را در كتب ذيل آورده است؛ الحروف و الالفاظ المستعمله فى المنطق.
[15]. مهدى، محسن، مقدمۀ كتاب الحروف.
[16]. همان.
[17].I.R. Netton. Alfarabi and His school, Routledge, London, 1992, P.5
[18]. با استفاده از جستجوی در نرم افزار جغرافیای جهان اسلام.
[19]. ابن ابى اصيبعه، همان، ص 137. ترجمه: چون ديدم كه زمانه پشت كرده و در مصاحبت با اهل آن، هيچ بهرهاى نيست و هر رئيسى موجب ملالت و بيزارى است و هر سر و سر كردهاى موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزيدم كه در اين انتخاب، عزت است و سبب خوشنودىِ من است. در خانه از اندوختههايم به راحتى بهره مىگيرم و از تابش نور عزت، راحتىِ من تأمين مىشود.
[20]. همان، ص 139.
[21]. مدكور، ابراهيم، فارابى، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، به كوشش م. م. شريف، ترجمه: زیر نظر نصر الله پورجوادی، مرکز نشر دانشگاهی، 1376 ش، ص 639.
[22]. براي نسخههاي آثار فارابي (بيشتر با تكيه بر كتابخانههاي جهان لاتين و تركيه) ر. ک: www.muslimphilosophy.com /farabi/ms.htm و براي نسخههاي موجود در ايران و هندوستان: ر. ک: صفا، دكتر، ذبيح الله، منبع پيشين، صص 211 و 212؛ روزنتال، فرانتز، میراث کلاسیک اسلام، ترجمة علیرضا پلاسیّد، طهوری، تهران، چ دوم، 1386 ش، ص 81 .
[23]. لازم به ذكر است كه در بين فارابيشناسان اختلاف است كه آيا اين كتاب از فارابي هست يا نه، به طور كلي چهار گروه كلي وجود دارد:
الف. اين كتاب از فارابي است. مانند: شارحان اين كتاب كه در ذیر میآید، (تا حدودي) كربن، علي اوجبي، دكتر رضا داوري اردكاني (تمايل نشان مي دهد).
ب. از كتاب از ابن سينا يا متأخر از ابن سينا است. مانند پل كراوس، محمد تقي دانش پژوه، خليل الجر؛ لئو اشتراوس و پينس.
ج. اين از نويسنده اي بعد از غزالي است. مانند هورتن
د. از نويسنده اي است كه از فارابي متأثراست. مانند دكتر خليل الجر.
براي اطلاع بيشتر همراه با دلانل. به منابع ذيل مراجعه فرماييد:
أ- نصر، سيد حسين و اليور ليمن (زير نظر)، تاريخ فلسفۀ اسلامي، ترجمۀ گروهي از مترجمان، انتشارات حكمت، تهران، 1383ش، ج اول، بحث فارابي. (در بخش پاياني فصل فارابي، بحث خوبي درباره آثار منسوب درست و نادرست به فارابي، آمده است.)
ب- فصوص الحكمة و شرحه: سيد اسماعيل حسيني شنب غازاني، و حواشي مير محمد باقر مير داماد، تحقيق: دكتر علي اوجبي، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، تهران، چ اول، 1381ش، مقدمه مصحح.
ج- نصوص الكلم علي كتاب فصوص الحكم، ابو فراس محمد بدر الدين حلبي، به كوشش علي اوجبي، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، تهران، چاپ اول، 1389ش، مقدمه مصحح.
د- مقدمه محمد تقي دانش پژوه بر المنطقيات للفارابي.
ه- كتب دكتر رضا داوري اركاني كه در پيشينۀ تحقيق آمده است.
و- تاريخ فلسفه اسلاميِ هانري كوربن.
ز- F. Rahman,ibid.( فضل الرحمن در اين كتاب، چندين آثار ديگر را نیز منسوب به فارابي مي داند و در واقع از فارابي نيستند.)
[24]. شروحي كه بر فصوص الحكم نوشته شده به شرح ذيل مي باشد:
أ- فصوص الحكمة و شرحه: سيد اسماعيل حسيني شنب غازاني، و حواشي مير محمد باقر مير داماد، تحقيق: دكتر علي اوجبي، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، تهران، چ اول، 1381 ش.
ب- شرح فصوص الحكمة، سيد جلال الدين آشتياني، تحقيق و و يرايش: محمد ملكي جلال الدين، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چ اول، 1387 ش.
ج- نصوص الحكم بر فصوص الحكم، علامه حسن حسن زاده آملي، مركز نشر فرهنگي رجاء، تهران، چ دوم، 1375 ش.
د- نصوص الكلم علي كتاب فصوص الحكم، ابو فراس محمد بدر الدين حلبي، به كوشش علي اوجبي، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، تهران، چ اول، 1389 ش.
ه- شرح مهدي الهي قمشه اي، به ضميمه حكمت الهي. (ر. ک: به مقدمه مصحح فصوص الحكمه و شرحه و مقدمه نصوص الكلم علي فصوص الحكم: علي اوجبي)
و- شرح و ترجمۀ فارسي از: ميرزا مهدي آشتيانی (ر. ک: همان)
ز- شرح فارسي از: محمد تقي استر آبادی. (م 1058). (ر. ک: همان)
ح- شرح مير جلال الدين استر آبادي (م 931). (ر. ک: همان)
ط- شرح محمد بن محمد شيرازي(م 710). (ر. ک: همان)
[25]. نام اين كتاب چه است:
أ- فصوص الحكم است. (دائرة المعارف مصاحب)
ب- فصوص الحكه است. (علي اوجبي)
ج- الفصوص في الحكمة است. (حاجي خليفه)
د- الفصوص است. (ميرداماد)
ه- نصوص في الحكمه است. (والتزر)
و- فصول الحكمة است. (اشتاين شنيدر)
ز- همان فردوس اين سينا است. (اس پينس)
ر. ک: 1) سيد اسماعيل حسيني شنب غازاني، همان. و، ابو فراس محمد بدر الدين حلبي، همان.
[26]. در بخش منابع، تمامی آنها به ترتیب الفبایی آمده است. (نسخه مورد استفاده، همان نسخهای است که در فهرست منابع و شروح فصوص الحکم آمده است؛ لذا از ذکر تفصیل آدرسهای مورد به مورد در پاورقیها، چشم پوشی خواهد شد. هرجا که «ترجمة فارسی» آمده باشد، همان ترجمة معتبر آثار فارابی به زبان فارسی میباشد که در بخش فهرست منابع آمده است)
[27]. وفيات الاعيان، ص 113.
[28]. مدكور، دكتر ابراهيم، منبع پیشین، ص 640؛ ناظرزاده كرمانى، منبع پیشین، ص 12.
[29]. شهرزورى، شمسالدين، نزهة الارواح و روضة الافراح، بی نا، بی جا، بی تا، ص 365.
[30]. www.muslimphilosophy.com/farabi
[31]. (1). المنجد، صلاح الدين، مصادر عربية لدراسة الفارابي، چاپ 1975 م. (2). مدكور، د. بيومي ابراهيم، پيشين، صص 258- 261. ( 3) چاوشي، جعفر آقاياني، کتاب شناسي توصيفي ابونصر فارابي، مقدمۀ ژان ژوليوه، هرمس، تهران، 1383 ش.
[32]. دانش پژوه، محمد تقي، مجله الهيات مشهد، ش 16 و 17، 1354 ش، صص 119-191؛ نرم افراز جغرافياي جهان اسلام، و www.wikipedia.com/farabi
[33]. آيا واقعا ميتوان فارابي از اين قضيه بيتفاوت بوده و از كنار اين قضيه به راحتي گذشته باشد؟! درحاليكه بقول بدوي، حلاج از شخصيتهاي قلقه (شخصيتهاي جنجال برانگيز) جهان اسلام بشمار ميرود. ر. ک: بدوي، عبدالرحمن، شخصيات قلقة في الاسلام (الترجمة و التأليف)، دار النهضة العربية، قاهرة، مصر، طبعة ثانیة، 1964 م، صص 63 الی 91.
[34]. دانش پژوه، محمد تقي، منبع پیشین و نرم افزار جغرافياي جهان اسلام، و www.wikipedia.com/farabi
[35]. لمبتون، ان. كي. اس، دولت و حكومت در اسلام، ترجمه و تحقيق: سيد عباس صالحي و محمد مهدي فقيهي، عروج، تهران، 1373 ش، صص 144 و 145.
[36]. همان، ص 210.
[37]. همان، ص 249 و Qamaruddin Khan, Ibn Tamiyah’s views on the prophetic state, in Islamic studies, 3, (1964) , pp. 521-30.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید